جدول جو
جدول جو

معنی نیم چلک - جستجوی لغت در جدول جو

نیم چلک
واحد وزن بر مقیاس حجم ظروفی معین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیم چرخ
تصویر نیم چرخ
نوعی کمان تیراندازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم ترک
تصویر نیم ترک
کلاه خود، خیمۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم چند
تصویر نیم چند
برابر نصف، به اندازۀ نصف
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
مقابل تمام خشک. (یادداشت مؤلف). که هنوز کاملاً خشک نشده است و هنوز در آن آثاری از رطوبت و تری باقی است
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام یکی از دهستانهای بخش قاین شهرستان بیرجند است. موقعیت دهستان کوهستانی و هوای آن معتدل مرطوب و در منطقۀ قاینات خوش آب و هوا و حاصلخیزترین دهستانها محسوب می شود. آب در تمام نقاط دهستان شیرین و گواراست. محصول عمده این دهستان زعفران است. از سایر محصولات غلات و حبوبات به خوبی به عمل می آید. این دهستان از 46 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 14460 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کلاه خود. کلاهی آهنی که در روزهای جنگ بر سر گذارند. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) ، نوعی خیمۀ کوچک. (فرهنگ فارسی معین) : درطارم آمد بر دست راست خواجه بونصر بنشست در نیم ترک چنانکه در میانۀ هر دو مهتر افتاد. (تاریخ بیهقی ص 139). امیر گفت به نیم ترک رو و خازنان و مشرفان را بگوی... همگان را خلعت دهند. (تاریخ بیهقی ص 241). کوتوال و سرهنگان دررسیدند و حاجب بزرگ بلکاتکین ایشان را به نیم ترک پیش خویش بنشاند. (تاریخ بیهقی ص 220).
گر شود ناظر به سقف نیم ترکت آسمان
بر زمین افتد کلاه از فرق ترک پنجمین.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
(تَرَ)
نیم ترنگ. آواز پست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نوعی از کمان. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع). کمان تخش. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی) (جهانگیری) : وزن کمان بلندترین ششصد من نهاده اند و مر آن را کشکنجیر خوانده اند و آن مر قلعه ها را بوده فروترین یک من بود و مرآن را بهر کودکان خرد سازند و هرچه از چارصد من تا دویست وپنجاه من چرخ بود، هرچه از دویست وپنجاه من فرودآید تا به صد من نیم چرخ بود و هرچه از صد من فرود آید تا به شصت من آن کمان بلند بود. (نوروزنامه). نیزرجوع به تخش و چرخ در این لغت نامه شود:
به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست
خدنگ پیش به زه کرد و نیم چرخ به چنگ.
فرخی.
در ملک خنجر ملک و نیم چرخ او
بحری است پر جواهر و چرخی است پرشهاب.
مختاری.
گردن چو نیم قوس و در آهنگ تک چنان
کز نیم چرخ وهم جهد ناوک کمان.
اثیر.
از نیم چرخ خویش پرانید بر هوا
با کرکسان چرخ پر کرکس و خدنگ.
سوزنی.
شود به صورت کفگیر چرخ پنگانی
چو نیم چرخ بر این چرخ عشوه گر سازد.
مجیر
لغت نامه دهخدا
(چِ)
نیم رخ. نیم چهره. رجوع به نیم چهره شود، نسناس. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسناس شود:
ز مردم هم آنجا به هرسو رمه
بدیدند پویان برهنه همه
به یک چشم و یک رو و یک دست و پای
به تک همچو آهو جهنده ز جای
دو تن هم بر استاد ز ایشان به هم
بدی یک تن از مانه بیش و نه کم
به یک بار هرکس کش آهنگ کرد
کز آن نیم چهران برآرندگرد.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
که در علم به کمال نرسیده است.
- امثال:
نیم طبیب بلای جان، نیم ملا بلای ایمان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
نیم ساخته. ناتمام. (غیاث اللغات). در جنوب ایران - از جمله در سیرجان - آن را نیم کاله گویند. به معنی کار ناقص و به اتمام نارسیده و تمام نشده
لغت نامه دهخدا
نیم باز، (یادداشت مؤلف)،
- نیم لا کردن در، در را نیم باز گذاشتن، اندکی باز کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیل فلک
تصویر نیل فلک
نیل سپهر نیل خم آسمان گواژ مرخشگی (نحوست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم چرخ
تصویر نیم چرخ
نوعی کمان تیر اندازی که وزنه آن از 250 تا 100 من بود: کمان تخش: (خصم از شکوه عدل تو بگریخت چون شهاب از جرم نیم چرخ نجسته شهاب تو) (عثمان مختاری. چا. همائی. 477)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم ترک
تصویر نیم ترک
((تَ))
خود و کلاه آهنی که در روز جنگ پوشند، خیمه کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم چرخ
تصویر نیم چرخ
برخاستن از روی زمین نه به کمال به نحوی که بدن خمیده نماید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم چرخ
تصویر نیم چرخ
((چَ))
نوعی کمان
فرهنگ فارسی معین
جوجه ای که از مواظبت مادر خارج شده و مستقل گشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
نیمه باز، خواب و بیداری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان قره طغان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
گالن و ظرفچلیک نفت، که در زمان قاجار نفت موردنیاز به وسیله
فرهنگ گویش مازندرانی
نیمه دل، نیم قلب
دیکشنری اردو به فارسی